فیک[ میکاپ ارتیست ] پارت 14
[ میکاپ ارتیست ]
پارت 14
شوگا )
باورم نمیشد ! کسی که بعد از رفتن یونا همش منو دلداری میداد و میگفت تقصیر تو نبود ... پس معلوم شد تقصیر خودش بود ؛ قلبم بی وقفه میزد ترسیدم که وایسع با لرز از باغ دور شدم و وارد سالن میکاپ شدم که صدای صحبت پسرا توجهمو جلب کرد رفتم سمتشون
جیمین : میگن یونا اینجاست
جیهوپ : یو..نگی چی دیدتش ؟
تهیونگ : اگه ایندفعه یونگی ببینتش دیگه نمیتونم راضیش کنیما !
نامجون : چرا این دختر انقد دردسره
زانوهام شل شو و پخش زمین شدم همه شون با هم اینکارو کرده بودن ... باورم نمیشد برادرام این کارو با من کردن سمت میز رفتم و با دو تا دستام وسایلو پخش زمین کردم
کوک : یو...یونگی تو اینجایی ؟
با مشت دستمو توی اینه میز کوبیدم ... اینه شکست و دست منم تیکه تیکه بریده شد
جیمین : یونگی اروم باااش لطفا
داد زدم
¥ خفهههه شید عوضیا ! چطور تونستید همچین کاری با من کنید ؟ میدونین چقد شکستم ؟
جیهوپ سمتم اوم و دستشو روی شونه هام گذاشت و گفت : این کار برای خودت بود
برگشتم یقشو گرفتم
¥ عوضی بخاطر من ؟ اره یونام همینو میگفت معلوم نیست چجوری شست و شوی مغزیش دادین !
همه سلبرتیا و میکاپ ارتیستا جمع شدن دور میز که یهو یکی جیغ زد
- یونگی ولش کننن
یونا )
صدای خورد شدن شیشه از توی سالن بلند شد و بعدشم داد و بیداد فکر کردم حتما دوباره یکی از کاراموزا یه گندی به بار اورده دویدم سمت تالار که با دیدن وسایل خورد شده روی زمین شکه شدم بالا رو نگاه کردم اینه میز خورد شد بود و دستای یونگی پر از خورده شیشه بود که یهو داد زد
¥ عوضی بخاطر من ؟ اره یونام همینو میگفت معلوم نیست چجوری شست و شوی مغزیش دادین !
یقه جیهوپ و گرفته بود و رنگ پسرا پریده بود داد زدم
- یونگی ولش کنن
یونگی برگشت سمتم چشماش پر اشک بود با بغض گفت
¥ برادرام ... بهترین دوستام به من بزرگترین ضربه رو زدن چطوری ولش کنم ها ؟!
دست خونیشو گرفتم ...
- اونا بهت ضربه نردن مطمئن باش اونا خوبیتو میخاستن... منم خوبیتو میخاستم
با این حرفم انگار که اروم شده بود شروع کرد به بلند بلند گریه کردن زانو زد رو زمینو زانوهاشو بغل کرد انگار بچه چهار ساله گریه میکرد :(
نشستم رو زمین و بغلش کرد و سرشو روی سینم گذاشتم
داد زد
¥ نزدیکم نیاا ، به هرحال میخای ترکم کنی
برای لحظه ای با دیدن اون حالت یونگی تصمیم گرفتم قید همه چیرو بزنم ... شغلشو ، شغلمو ، فناش و پسرا و هر مشکلی که اجازه نمیداد ما به هم برسیم
یکی گفت : این پسر دیوونست ؟!
زیر لب اروم گفتم
- من دیگه ترکت میکنم ... از حرفای بقیه دور نگهت میدارم همونجور که توی مراسم ختم مادر و پدرم گوشامو گرفتی
و گوشاشو گرفتم ؛ سرشو با تعجب بالا اورد و با بهت گفت
¥ دختری که فال گوش وایساده بود و میگفت و من یه بچه اضافیم و عین دیوونه ها لبخند میزد ؟
لبخندی زدم و گفتم
- پسری با دستبند قرمز که منو از توهم نجات داد و بعد غیب شد ...
صورتشو قاب کردم و بعد لباشو بوسیدم
صدای جیغ و داد جمعیت بلند شد ... و نگاه بهت زده همه رو روی خودمون حس کردم :)
پارت 14
شوگا )
باورم نمیشد ! کسی که بعد از رفتن یونا همش منو دلداری میداد و میگفت تقصیر تو نبود ... پس معلوم شد تقصیر خودش بود ؛ قلبم بی وقفه میزد ترسیدم که وایسع با لرز از باغ دور شدم و وارد سالن میکاپ شدم که صدای صحبت پسرا توجهمو جلب کرد رفتم سمتشون
جیمین : میگن یونا اینجاست
جیهوپ : یو..نگی چی دیدتش ؟
تهیونگ : اگه ایندفعه یونگی ببینتش دیگه نمیتونم راضیش کنیما !
نامجون : چرا این دختر انقد دردسره
زانوهام شل شو و پخش زمین شدم همه شون با هم اینکارو کرده بودن ... باورم نمیشد برادرام این کارو با من کردن سمت میز رفتم و با دو تا دستام وسایلو پخش زمین کردم
کوک : یو...یونگی تو اینجایی ؟
با مشت دستمو توی اینه میز کوبیدم ... اینه شکست و دست منم تیکه تیکه بریده شد
جیمین : یونگی اروم باااش لطفا
داد زدم
¥ خفهههه شید عوضیا ! چطور تونستید همچین کاری با من کنید ؟ میدونین چقد شکستم ؟
جیهوپ سمتم اوم و دستشو روی شونه هام گذاشت و گفت : این کار برای خودت بود
برگشتم یقشو گرفتم
¥ عوضی بخاطر من ؟ اره یونام همینو میگفت معلوم نیست چجوری شست و شوی مغزیش دادین !
همه سلبرتیا و میکاپ ارتیستا جمع شدن دور میز که یهو یکی جیغ زد
- یونگی ولش کننن
یونا )
صدای خورد شدن شیشه از توی سالن بلند شد و بعدشم داد و بیداد فکر کردم حتما دوباره یکی از کاراموزا یه گندی به بار اورده دویدم سمت تالار که با دیدن وسایل خورد شده روی زمین شکه شدم بالا رو نگاه کردم اینه میز خورد شد بود و دستای یونگی پر از خورده شیشه بود که یهو داد زد
¥ عوضی بخاطر من ؟ اره یونام همینو میگفت معلوم نیست چجوری شست و شوی مغزیش دادین !
یقه جیهوپ و گرفته بود و رنگ پسرا پریده بود داد زدم
- یونگی ولش کنن
یونگی برگشت سمتم چشماش پر اشک بود با بغض گفت
¥ برادرام ... بهترین دوستام به من بزرگترین ضربه رو زدن چطوری ولش کنم ها ؟!
دست خونیشو گرفتم ...
- اونا بهت ضربه نردن مطمئن باش اونا خوبیتو میخاستن... منم خوبیتو میخاستم
با این حرفم انگار که اروم شده بود شروع کرد به بلند بلند گریه کردن زانو زد رو زمینو زانوهاشو بغل کرد انگار بچه چهار ساله گریه میکرد :(
نشستم رو زمین و بغلش کرد و سرشو روی سینم گذاشتم
داد زد
¥ نزدیکم نیاا ، به هرحال میخای ترکم کنی
برای لحظه ای با دیدن اون حالت یونگی تصمیم گرفتم قید همه چیرو بزنم ... شغلشو ، شغلمو ، فناش و پسرا و هر مشکلی که اجازه نمیداد ما به هم برسیم
یکی گفت : این پسر دیوونست ؟!
زیر لب اروم گفتم
- من دیگه ترکت میکنم ... از حرفای بقیه دور نگهت میدارم همونجور که توی مراسم ختم مادر و پدرم گوشامو گرفتی
و گوشاشو گرفتم ؛ سرشو با تعجب بالا اورد و با بهت گفت
¥ دختری که فال گوش وایساده بود و میگفت و من یه بچه اضافیم و عین دیوونه ها لبخند میزد ؟
لبخندی زدم و گفتم
- پسری با دستبند قرمز که منو از توهم نجات داد و بعد غیب شد ...
صورتشو قاب کردم و بعد لباشو بوسیدم
صدای جیغ و داد جمعیت بلند شد ... و نگاه بهت زده همه رو روی خودمون حس کردم :)
۶۸.۸k
۲۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.